باد نوروز وزيده است به كوه و صحرا
جامه عيد بپوشند ، چه شاه و چه گدا
بلبل باغ جنان را نبود راه بدوست
نازم آن مطرب مجلس كه بود قبله نما
صوفي و عارف از اين باديه دور افتادند
جام مي گير زمطرب ، كه روي سوي صفا
همه در عيد به صحرا و گلستان بروند
من سرمست ز ميخانه كنم رو به خدا
عيد نوروز مبارك به غني و درويش
يار دلدار ، ز بتخانه دري را بگشا
گر مرا ره به در پير خرابات دهي
به سر و جان به سويش راه نوردم نه به پا
سالها در صف ارباب عمائم بودم
تا به دلدار رسيدم نكنم باز خطا
+ نوشته شده در دوشنبه پنجم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 10:39 توسط افسانه
|