عجب صبری خدا دارد

   اگر  من جای او بودم که می دیدم یکی عریان و لرزان دیگری پوشیده از صد جامه ی رنگین زمین و آسمان را واژگون مستانه می کرم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای

او بودم که

اول ظلم را

می دیدم از

مخلوق بی

وجدان جهان

را با همه

زیبایی و

زشتی به روی یکدیگر

 ویرانه

 می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم که در همسایه ی صد ها گرسنه چند   بزمی  عیش و نوش می دیدم.   نخستین نعره مستانه را آن دم بر لب پیمانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم برای خاطر تنها یکی مجنون صحرا گرد  بی سامان - هزاران لیلی ناز آفرین را کوه به کوه آواره و دیوانه می کردم

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم به گرد شمع سوزان  دل عشاق سرگردان. سرا پا وجود بی وفا معشوق را پروانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد

اگر من جای او بودم به عرش کبریایی با همه صبر خدایی- تا که میدیدم عزیزی  نا به جا - ناز بر یک   ناروا گردیده – خواری می فروشد. گردش این چرخ را واژگون مستانه می کردم.

عجب صبری خدا دارد

چرا؟؟ چرا ؟؟ من جای او باشم؟؟ همین بهتر که او خود جای خود بنشسته تاب و تماشای زشت کاریهای این مخلوق را دارد. وگرنه من جای او چو بودم . یک نفس کی عادلانه سازشی با جاهل فرزانه می کردم.

              خدایا ........... خدایا ..............................