بهار مهربان

یک نفر میان شب

میرود چه بی صدا

سایه بلند او

هست روی کوچه ها

یک نفر به دوش خود

کیسه ای پر ا غذا

باتمام خستگی

میبرد به خانه ها

همدم شبانه اش

چاه خیس و مهربان

ماه در نگاه او

چشم او به آسمان

مثل ماه نیمه شب

در کنار نخل هاست

گریه می کند ولی

در دلش گل دعاست

شد پرنده ای رها

توی شهرآسمان

آن که نور کعبه بود

آن بهار مهربان