روزي كه كربلابه خود باليد


نويسنده: عبدالرحيم سعيدي راد

براي نوشتن از تو، خوشبخت ترين واژه ها؛ همچون کبوتران حرم به سمتم بال مي گشايند، چرا که نام زيباي تو نقطه پرگار جمع عاشقان است. حالاولي دلم يکباره نقب مي زند به سوم شعبان چهارم هجري؛ به اولين لحظه شيريني که پلک هاي نازکت را بالابردي و برترين بانوي دوعالم به روي تو لبخند زد و تو همچون شکوفه اي باز شدي، روييدي و بالنده شدي. از همان دقيقه بر همگان معلوم شد که تو از هر گلي خوشبوتر و زيباتري.
    گنجشک ها خبر آمدنت را جشن گرفتند. نيلوفرها و پيچک ها بر ديوارهاي کاه گلي روييدند. آيينه هاي حقيقي قد کشيدند و در دشت عاشقي، هفتادودو شقايق به احترام طلوع نام عزيزت قيام کردند. آن روز خاک کربلابه خود باليد و براي ديدنت ثانيه ها را مي شمرد.
    آن روز عاشورا آفريده شد.
    و آن روز آسمان آنقدر به زمين نزديک شد که پرنده ها مي توانستند به جاي دانه، ستاره بچينند.
     تو سپيدترين شعر عاشقانه اي هستي که آن روز در خانه باشکوه «علي(ع)» متولد شد. چه لحظه شکوفايي بود زماني که در آغوش حضرت رسول (ص) آرام گرفتي و همان وقت بود که صداي صلوات هاي آسماني فرشتگان قطع و نواي دلنشين اذان در گوش مبارکت طنين انداز شد. آنگاه بوسه هاي يکريز پيامبر بر صورت ماهت و بر سفيدي گلويت...
     در اين ميان صداي ناله اي جانسوز از دوردست بگوش رسيد که صدا مي زد: حسين(ع) حسين(ع)... «فطرس» بود همان فرشته بال شکسته اي که تو را شفيع قرار داد تا مورد لطف خداوند قرار گيرد. تو لبخند زدي. آسمان برق زد و رحمت خدا باريدن گرفت...
    حالامي خواهم بگويم اي کسي که در «شش گوشه قلبم» جاي گرفته اي! من فرشته نيستم. اما با دستاني خالي در روز ميلاد تو را صدا مي کنم و از تو مي خواهم دستم را بگيري و لبخندت را از من دريغ نفرمايي!
    امروز مي خواهم با تمام واژه هايم بسرايم:
    جز تو کس در عاشقي استاد نيست
    تشنه کام هر چه باداباد نيست